نقش رشدیه در آموزش زنان

خاطره ای نا خوانده و نا گفته از میرزا حسن خان رشدیه

 

شیرین رشدیه 

  

به کلی یادم رفته بود، یعنی اصلأ حواسم نبود که این روزها، روز سالمرگ جدّ اعلایم میرزا حسن خان رشدیه است و وقتی تصادفأ به لطف پیامکی یادی از آن بزرگوار شد، طبعأ در خلوت خود نشستم و یادهایی را مرور کردم از خاطراتی که پدرم فخرالدین رشدیه ازپدرش نظام الدین به نقل از میرزا حسن خان برای نواده هایش بازگو کرده بود و شاید پدربزرگم این یادها را بازگو می کرد تا ما دخترکان بازیگوش او، روزی روزگاری مثل امروز آن یادها را ثبت کنیم که گاه یادهاست که تاریخ را می سازد؛ به شرط راست گویی در بازگویی این خاطره، نمی خواهم به تکرار سخن بگویم که چگونه مردی از سلاله اندیشه ورزان و از خیل عاشقان رویش و از ریشه روییدن، طرحی نو افکند و به آموزش جدید روی آورد و نمی گویم چند بار مدرسه های به گونه امروزی اش را تاریک اندیشان با خاک یکسان کردند و او را چه دردناک آزردند و آواره کردند. فقط می خواهم بگویم او عاشق بود و عاشق بی قرار است و جدّ اعلایم میرزا حسن خان، بی قرار بود تا قراری دیگر بگذارد و سامانی دیگر بخشد و نظام آموزشی ناتوان سنتی  را که راه به جایی نمی برد مگر به ظلمات، توانی تازه و سمت و سویی تازه بخشد. رویای میرزا حسن خان برای نوسازی نظام آموزشی و گذر از سنت ناکارآمد و پیوستن به جامعه ای که شتابان و ناشکیب به سوی پیشرفت و روشنایی می تاخت، چون فروزینه ای در دلش آتشی افروخت که هر طریقی می جست تا این رویا را به حقیقت مبدل کند و آن روزها در شهر رشت مانند دیگر مادرشهرهای ایران، فقط مکتب خانه ها دایر بود اما برای روزگاران در پیشِ روی، به راستی هیچ بود. میرزا حسن خان می دانست برای تأسیس مدرسه به شیوه امروزی اش نیاز به حمایت بانوی خردمند نواندیشی مانند ملا باجی دارد که اگرچه مکتب خانه دار است و همان دروس سنتی را تدریس می کند، اما دارای آن بن مایه است که بتواند تحولی نو در نظام آموزشی خود ایجاد کند و میرزا حسن خان رویای شیرین خود را با ملاباجی در میان گذاشت. ملاباجی تأمل کرد و دل بست به رویای میرزا که تصویری مبهم و کم رنگ از دختران سپید پوشی را در ذهن او نقش می بست که جامه پرستاری بر می داشتند و در کنار پزشکان صاحب دانش روز پزشکی – نه حکیم باشی ها – به درمان مردمان رنج دیده ای می پرداختند که بیشتر از ستم حکومت از ستم بی فرهنگی و بی دانشی رنج می کشیدند و آن فروزینه که میرزا در دست داشت اما میرزا برای حمایت همه جانبه ملاباجی صاحب نفوذ، ضمانت بیشتری می خواست و پیوند زناشویی بین نظام الدین ۱۵ ساله، پسر میرزا حسن خان و عفت خانم ۹ ساله، دختر ملاباجی، مهر تأیید و تضمین تحقق آن رویا بود. ملاباجی حاضر به سپردن دختر ۹ ساله اش به نوجوان ۱۵ ساله نبود و سرانجام در قبال تعهد میرزا که دختر تا ۱۲ سالگی در کنار مادر می ماند و سپس به خانه بخت می رود، به عقد او رضایت داد و زمانی که عاقد برای عقد آن دو کودک آمد عفت کوچولو روی تاب نشسته بود و نظام الدین طناب تاب را به پیش و پس میراند و عاقد چون آن دو را تا این حد کودک دید با تردید اظهار کرد این دختر نمی داند اصلأ شوهر چیست و برای اثبات دعوی خویش از عفت خانم کوچولو پرسید: مرغ تخم میگذارد یا خروس؟ و عروس خانم اظهار کرد: خروس و دیگر بار عاقد شیوه بیان خود را تغییر داد و این بار پرسید: خروس تخم میگذارد یا مرغ؟ و این بار عروس خانم پاسخ داد: مرغ و چون از او پرسیدند چرا این بار مرغ را برای پاسخ برگزیدی، اظهار کرد هر اسمی را که در آخر نام ببرید، همان را تکرار می کنم. با این حال، این تضمین آن قدر قدرتمند بود که ملاباجی در حمایت از میرزا و رویاهایش بایستد. هر چند تاریک اندیشان تاب نیاوردند و مدرسه نظام جدید میرزا را با خاک یکسان کردند، این بار به اتهام بابی گری و غرب زدگی اما آن فروزینه، شعله کشیده بود و آن شعله آتشفشانی شد که دیری نپایید همان تاریک اندیشان، فرزندان خود را روانه مدارس بنیاد گرفته به شیوه میرزا حسن خان رشدیه کردند و فرزندان، فرزندان همان تاریک اندیشان هستند که روشنای امروزمان شده اند و مشعل داران فرداهای دانشی که مرزهای قراردادی را در خواهد نوردید و جهانی روشن تر را نوید می دهد؛ جهانی که مرزی نمی شناسد و امروزه همین نوادگان تاریک اندیشان هستند که در جای جای جهان به لطف آن اندیشه دلیرانه شگفتی ها می آفرینند                                        

Comments are closed.